ماهی در خاک
خوار و پریشان بشوی، عشق چنانت بکند
مضحک انسان بشوی، عشق چنانت بکند
منع سلامش بکنی، توبهء نامش بکنی
باز پشیمان بشوی، عشق چنانت بکند
گرگ تو باشی بدری، سینه ی هر جانوری
شکار چوپان بشوی، عشق چنانت بکند
کوه پر از غرور تو،قله ی بی عبور تو
کوچه خیابان بشوی،عشق چنانت بکند
گدای پیر دیده ای؟سرش به زیر دیده ای؟
خوارتر از آن بشوی،عشق چنانت بکند
قصر سلیمان همه تو،سرای رضوان همه تو
سوی بیابان بشوی،عشق چنانت بکند
ماهیِ دریاییِ من،میان تُنگِ خشکِ تن
به خاک غلتان بشوی،عشق چنانت بکند
میان اِنسِ من و من،جنگ من است تن به تن
گیر دو نادان بشوی،عشق چنانت بکند
غرق شو در خویش،بسوز، ای دل درویش بسوز
چو شمع پایان بشوی،عشق چنانت بکند
شاعر:مظفر درویش پور
آیدی تلگرام
mdarvish70@